اعلام کرده بودن که راهپیمایی برائت از مشکرین ممنوعه و حسابی هم تهدید کرده بودن . ولی حافظه ، صبح خیلی زود بلند شد ، غسل شهادت کرد ، ساق بست و مقنعه اش رو محکم کرد . می گفت : می خوام اگه تو خیابون زد و خورد شد حجابم بهم نخوره.
یه بازوبند از روی چادر به بازوش زد که روش نوشته بود : انتظامات خواهران
یه کتری بزرگ هم برداشت تا تو راهپیمایی به حاجیا آب بده . وقتی داشت می رفت بیرون بهم گفت : امروز اولین سالگرد شهادت پسرم حسینه...
همون روز رفت پیش حسینش و هیچ وقت هم جسدش پیدا نشد (شهیده حافظه سلیمان شاهی)