شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ براي حمام نيروها بايد چوب مي آورديم و هيزم مي شکستيم و آتش درست مي کرديم اما اينها کار ما بود ، نه فرمانده اي که يک دست بيشتر نداشت قبل از نماز صبح بود که با صداي تيشه و شکستن چوب از خواب پريدم رفتم سراغ حمام توي تاريکي فقط سياهي يه نفر رو ديدم که با يک دست و به کمک پاهاش هيزم مي شکست نزديک که شدم ديدم فرمانده مونه
با تعجب پرسيدم: حاج رضا مگه سنگر فرماندهي حمام نداره؟ نگاهي کرد و گفت: من نمي خواهم حمام بروم ، براي راحتي بچه ها اين کار رو مي کنم ... خاطره اي از زندگي طلبه شهيد رضا حبيب اللهي
قرار عاشقي
رتبه 0
0 برگزیده
865 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله مرداد ماه
vertical_align_top