پيام
+
بچه ها رو برده بوديم اردو.براي ناهار يه رستوران بين راهي رفتيم.همه معلما کنار بچه ها مشغول غذا خوردن شدن، ولي شهلا بلند شد و با غذاش رفت بيرون!نشست پيش فقيري که کنار جاده نشسته بود و غذاش رو با اون خورد.
وقتي برگشتيم تو اتوبوس،بچه ها به خاطر اينکه با يه گدا غذا خورده بود،اذيتش مي کردن. اولش هيچي نمي گفت؛ولي بعد جواب
❀حرف دل
92/11/30
قرار عاشقي
داد:«مگه نديدين موقع غذا خوردن بهمون نگاه مي کرد؟ خب منم نتونستم بشينم راحت غذام رو بخورم.حالا که اين کار رو کردم،وجدانم راحته» ...همه بچه ها ساکت شدن. (شهيده شهلا هادي ياسين)
❀حرف دل
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عجِّل فَرَجَهُم