پيام
+
رسيديم به جايي که دشمن سيم خاردار کشيده بود. فرصت نبود که سيم خاردارها رو باز کنيم. مونده بوديم که چيکار کنيم . يه لحظه احساس کردم اتفاقي افتاد. نگاه کردم ديدم يکي از رزمنده ها خودش رو انداخته روي سيم خاردار و بچه ها رو قسم ميده که از روي بدنش رد بشن و برن جلو تا عمليات به تعويق نيفته. بچه ها با اصرار او رد شدند و گوشت و پوست اين رزمنده ي دلاور به سيم خاردار دوخته شد.
❀حرف دل
92/11/30
❀حرف دل
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عجِّل فَرَجَهُم