پيام
+
يک شب وقتي ناصر مهمانم بود ، صحبت از شهادتش به ميان آمد. با هم راحت بوديم و اين حرف ها اذيتم نمي کرد. به او گفتم : « بايد قول بدهي که اگر شهيد شدي ، در سرازيري قبر بهم چشمک بزني. » گفت: « قول ميدم ، قول مردونه.»
شهيد که شد ، وقتي داشتند توي قبر مي گذاشتنش ، به زحمت خودم را به بالاي سرش رساندم و
همسايه شما
92/11/30
قرار عاشقي
گفتم: « ناصر! مادر جان! قولت که يادت نرفته عزيز مادر ! » خدا مي داند که همان لحظه چشمانش يک بار باز و بسته شد.همه شاهد اين ماجرا بودند و صداي صلوات و تکبير ، قطعه ي 24 را پر کرد.
شهر خدا
اسم شهيد؟