پيام
+
عمليات محرم بود.توي نفربر ِ بي سيم نشسته بوديم.آقا مهدي دوسه شب بود نخوابيده بود. داشتيم حرف ميزديم. يک مرتبه ديدم جواب نميدهد. همان طور نشسته خوابش برده بود.چيزي نگفتم.پنج شش دقيقه بعد ،از خواب پريد. کلافه شده بودبدجور،جعفري پرسيد چي شده؟ جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بيرون را نگاه ميکرد. زير لب گفت : اون بيرون بسيجي ها دارن ميجنگن، زخمي ميشن، شهيد مي شن، گرفته ام خوابيدم.
رهبر يار کوچک
92/12/2
قرار عاشقي
يک ساعتي کسي حرفي نزد.
شهيد مهدي زين الدين
❀حرف دل
@};- *اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عجِّل فَرَجَهُم*@};-