شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ زمستون بود و نزديک عمليات خيبر. شب که اومد خونه ، اول به چشماش نگاه کردم ، سرخ سرخ بود. داد ميزد که چند شبه خواب به اين چشمها نيومده. بلند شدم سفره رو بيارم ، نذاشت. گفت: امشب نوبت منه ، امشب بايد از خجالتت در بيام. گفتم : تو بعد اين همه وقت خسته و کوفته اومدي ... نذاشت حرفم تموم بشه ، بلند شد و غذارو آورد. بعدش غذاي مهدي رو با حوصله بهش دادو سفره رو جمع کرد. آخرش هم چايي ريخت و گفت : بفرما.
شهيد حاج محمد ابراهيم همت
قرار عاشقي
رتبه 0
0 برگزیده
866 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top