پيام
+
سرهنگ بود. سرهنگ زمان شاه خدمت کرده بود . اهل نماز و دعا نبود. مصطفي راکه مي ديد؛ سلام نظامي مي داد. هر دو فرمانده بودند . مصطفي که دعا مي خواند ، مي آمد يک گوشه مي نشست. روضه خواندنش را دوست داشت. چراغ ها که خاموش مي شد، کسي کسي رانمي ديد . قنوت گرفته بود . سرش را انداخته بود پايين، گريه مي کرد. يادش رفته بود فرمانده است. بلند بلند گريه مي کرد. مي گفت « همه ي اين ها را از مصطفي دارم.»
*محب
92/12/4
قرار عاشقي
شهيد رداني پور