پيام
+
دختر يک آدم طاغوتي بود
يک روز آمد درب مغازه
يادم نيست چه مي خواست؛ ولي مي دانم محمود چيزي به او نفروخت
دختر عصباني شد، تهديد هم کرد حتي!
شب با پدرش آمد دم خانه مان
نه گذاشت و نه برداشت، محکم زد توي گوش محمود!
محمود خواست جوابش را بدهد، پدرم نگذاشت
مي دانست پدرش توي دم و دستگاه رژيم شاه بروبيايي دارد
هرجور بود قضيه را فيصله داد...
DARYAEI
93/7/28
قرار عاشقي
دختره دو سه بار ديگر هم آمد درب مغازه
محمود چيزي به او نفروخت که نفروخت
مي گفت:«ما به شما بي حجاب ها هيچي نمي فروشيم.»
خاطره اي از زندگي سردار شهيد محمود کاوه
منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم1"منزل کاوه" ، صفحه 4
❀حرف دل
@};- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عجِّل فَرَجَهُم@};-
*ميثم*
شهيد کاوه قبلا شاگرد آقا بود و الان...