امام جماعت واحد تعاون بود.

 بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی.

روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب.

توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد.

 چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد:«السلام علیک یا ابا عبدالله»