پيام
+
زودتر از هر روز آمد خانه؛ اخمو و دمق. ميگفت ديگر برنميگردد سر كار، به آن ميوهفروشي. آخر اوستا سرش داد زده بود. خم شد صورتش را بوسيد و آهسته صداش كرد. ابراهيم بيدار شد، نشست. اوستا آمده بود هرطور شده، ناراحتي آن روز را از دل او درآورد و بَرش گرداند سر كار. اوستا ميگفت «صد بار اين بچه را امتحان كردم؛ پول زير شيشهي ميز گذاشتم،توي دخل دم دست گذاشتم.
شکيبا!
94/1/25
قرار عاشقي
ولي يه بار نديدم اين بچه خطا كنه.» *شهيد ابراهيم همت*
*
قرار عاشقي
منبع : برگرفته از مجموعه كتب يادگاران | انتشارات روايت فتح | مريم برادران
محدثه خانوم
اللهم صل علي محمدوآل محمد و عجل الفرجهم@};- روحشان شاد
لاهوت
اللهم صل علي محمدوآل محمد و عجل الفرجهم