با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+حاج محمد اهل امر به معروف و نهي از منکر بود، يعني هميشه سعي در ارشاد و راهنمايي ديگران داشت، بخصوص در مورد نزديکانش. يادم مي آيد يک بار من خيلي راحت در يک مجلس مهماني شروع کردم به غيبت کسي. وقتي از مجلس برمي گشتيم، محمد گفت:"" مي داني که غيبت کردي. حالا بايد برويم در خانه شان و تو بگويي اين حرف ها را پشت سرش زده اي."" گفتم:"" اين طوري که آبرويم مي رود!"" گفت:"" تو که از بنده ي خدا اين قدر مي ترسي
گفت:"" تو که از بنده ي خدا اين قدر مي ترسي و خجالت مي کشي، چرا از خدا نمي ترسي؟"" اين حرفش باعث شد من ديگر نه غيبت کننده باشم نه شنونده ي غيبت. *شهيد محمد گرامي*
منبع : دل دريايي،ص70-71 - قرار عاشقي
+سياهي شب همه جا را گرفته بود. بچه ها آرام و بي صدا پشت سر هم به ترتيب وارد آب مي شدند. هرکس گوشه اي از طناب را در دست داشت. گاه گاهي نور منورها سطح آب را روشن مي کرد و هر از گاهي صداي خمپاره هاي سرگردان به گوش مي رسيد. 30 متر به ساحل اروند يکي از نيروها تکان خورد. خواست فرياد بزند که نفر پشت سرش با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش چيزي زمزمه کرد. اشک از چشمان جوان سرازير شد،
اشک از چشمان جوان سرازير شد، چشم هايش را به ما دوخت و در حالي که با حسرت به ما مي نگريست، گوشه ي طناب را رها کرد و در آب ناپديد شد. از مرد پرسيدم: «چه چيزي به او گفتي؟» با تأمل گفت: «گفتم نبايد کوچک ترين صدايي بکنيم وگرنه عمليات لو مي رود، اون وقت مي دوني جون چند نفر... عمليات نبايد لو بره» تمام بدنم مي لرزيد، جوان در ميان موج خروشان اروند به پيش مي رفت.
منبع : سايت صبح - راوي: آقاي جابري - قرار عاشقي
+اعلام کرده بودن که راهپيمايي برائت از مشکرين ممنوعه و حسابي هم تهديد کرده بودن . ولي حافظه ، صبح خيلي زود بلند شد ، غسل شهادت کرد ، ساق بست و مقنعه اش رو محکم کرد . مي گفت : مي خوام اگه تو خيابون زد و خورد شد حجابم بهم نخوره. يه بازوبند از روي چادر به بازوش زد که روش نوشته بود : انتظامات خواهران يه کتري بزرگ هم برداشت تا تو راهپيمايي به حاجيا آب بده . وقتي داشت مي رفت بيرون بهم گفت :
امروز اولين سالگرد شهادت پسرم حسينه... همون روز رفت پيش حسينش و هيچ وقت هم جسدش پيدا نشد شهيده حافظه سليمان شاهي
منبع : برگرفته از : ميهمان خدا ، صفحه 95 و 97 - قرار عاشقي
+جلسه که تمام شد ديديم، تا وضو بگيريم و برويم حسينيه، نماز تمام شده است. اما مهدي از قبل فکرش را کرده بود. سپرده بود، يک روحاني، از روحاني هاي لشکر، آمده بود همان جا؛ اذان که تمام شد، در همان اتاق جنگ تکبير نماز را گفتيم.* شهيد مهدي زين الدين*
منبع : کتاب زين الدين
+آقا رضا روزانه چقدر پول اين سيگار را مي دهيد؟ خدمت آقاي خودم که 10 تومان. مي داني چقدر خانواده هاي فقير هستند که محتاج همين 10 تومان هستند؟ منتظر جواب نماند که جوابي نمانده بود. شرم کن و سيگار نخر و پولش رو جاي ديگري خرج کن. شرم کرد و سيگار نخريد ... اين را خودش مي گفت، حرف رجايي برايش دنيايي مي ارزيد. *شهيد محمد علي رجايي*
منبع : کتاب « خدا که هست » نوشته مجيد تولايي
+زمان جنگ وقتي فرمانده نيروي زميني بود چند ماه خونه نيومده بود . يه روز ديدم در ميزنن . رفتم پشت در ، دو نفر بودند. يکيشون گفت: منزل جناب سرهنگ شيرازي همينجاست؟ دلم هري ريخت . گفتم حتما براش اتفاقي افتاده. گفت: جناب سرهنگ براتون پيغام فرستاده. بعد يه پاکتي بهم داد. اومدم تو حياط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر ميکردم خبر شهادتش رو برام اوردن. باز کردم ديدم يه نامه توش گذاشته با يه انگشتر عقيق.
نوشته بود: براي تشکر از زحمت هاي تو . هميشه دعات ميکنم . از خوشحالي اشک توي چشمام جمع شد. *شهيد علي صياد شيرازي*
منبع : خدا ميخواست زنده بماني ص8 - قرار عاشقي
+*شهيد يعقوب ابراهيمنژاد*:به خدا قسم اگر ميدانستم با هر بار که خونم ريخته ميشود، بيحجابي آغوشِ حجاب را در برميگيرد؛ حاضر بودم هزاران بار کشته شوم.
+به شدت از غيبت بدش مي آمد. هر وقت اسم يکي از بچه ها را مي آورديم، مثلا مي گفتيم:"" حسين"" مي گفت:"" حسين اينجا هست يا نه؟"" نمي گذاشت کوچکترين حرفي در مورد کسي که پيش ما نيست بزنيم. چنان ما را عادت داده بود که حاضر نبوديم يک کلام غيبت کنيم. *شهيد سيد محمد ابراهيمي*
+گفتم من فقط دوست دارم مهريه ام يک جلد قرآن باشه، گفت: نه، يک جلد قرآن نميشه. يک جلد قرآن با يک دوره کتابهاي شهيد مطهري. * همه را دعوت کرده بود مسجد. از سپاه کرمان هم آمده بودند. دعاي کميل که تمام شد عاقد توي جمعيت دنبالم گشت. تازه فهميدند مراسم عقد حاج يونس است. * شهيد حاج يونس زنگي آبادي*
منبع : راوي: همسر شهيد حاج يونس زنگي آبادي
ممنون،ميشه اگه انتقاد يا پيشنهادي داريد بفرماييد - قرار عاشقي
سلام برادر؛ چون وبلاگ و پارسي يار از يه تفکر نشأت ميگيره پس زياد فرقي توي محتواش نبايد باشه. مطالب شما بسيار متنوع و پر معناست، چرا که از بيان خوبان عالم، فيد ميزنيد. - پيروز باشيد - .:سلمان فارسي:.
+وقتي سيد محمد باقر صدر رو دستگير کردند ، گفت : مي خوام برم حرم اميرالمومنين عليه السلام و به مردم بگم چي شده. گفتم : عجله نکن ، شايد آزادش کنن . گفت : پس مسئوليت شرعي و وظيفه ديني ما چي ميشه ؟ ما رو که فقط براي خوردن و آشاميدن نيافريدن ! وقتي يه مرجع مظلوم تو چنگ اين جنايتکارا اسير شده چرا نبايد مردم بدونن؟ چرا سکوت کنم ؟ الان ديگه وقت سکوت نيست. بايد مرحله جديد جهاد رو شروع کرد.*شهيده بنت الهدي*
+يک روز با عباس سوار موتورسيکلت بوديم. تا مقصد چند کيلومتري مانده بود. يکدفعه عباس گفت: دايي نگه دار! متوجه پيرمردي شدم که با پاي پياده تو مسير مي رفت.عباس پياده شد ، از پيرمرد خواست که پشت سر من سوار موتور شود. بعد از سوار شدن پيرمرد، به من گفت: دايي جان شما ايشان را برسون من خودم بقيه راه رو ميام پيرمرد را گذاشتم جايي که مي خواست بره.
+تلفني بهم گفتند "يه مشت لات و لوت اومدن مي گن مي خوايم بريم ستاد جنگ هاي نامنظم." رفتم و ديدم. ردشان کردم. چند روز بعد، اهواز، با موتورسيکلت ايستاده بودند کنار خيابان. يکيشان گفت"آقاي دکتر خودشون گفتن بياين." مي پريدند؛ از روي گودال، رود، سنگر. آرپي جي زن ها را سوار مي کردند ترک موتور، مي پريدند. نصف بيش ترشان همان وقت ها شهيد شدند. *شهيد مصطفي چمران*
+آخرين بار که کريم عازم جبهه بود، او را از زير قرآن رد کرديم. دست هايش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدايا! تو را به اين قرآن قسم مي دهم که مرا به وطن بازنگرداني و شهادت را نصيب من بفرمايي». آن روز خدا دعايش را اجابت نمود و کريم در همان سفر به آسمان پيوست.* شهيد کريم منصور دهقان*
+شب جمعه ، دعاي کميل مي خواند . اشک همه را در مي آورد . بلند مي شد. راه مي افتاد توي بيابان ؛ پاي برهنه. روي رملها مي دويد . گريه مي کرد. امام زمان را صدا مي زد. بچه ها هم دنبالش زار مي زدند. مي افتاد . بي هوش مي شد. هوش که مي آمد،مي خنديد. جان مي گرفت. دوباره بلند يمشد. مي دويد ضجه مي زد. يابن الحسن يابن الحسن مي گفت. صبح که مي شد، ندبه مي خواند. بيابان تمامي نداشت.اشک بچه ها هم. *شهيد رداني پور*