با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+مهريه ما يك جلد كلام الله مجيد بود و يك سكه طلا. سكه را بعد عقد بخشيدم اما آن يك جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خريد و صفحه اولش اينطور نوشت: اميدم به اينست كه اين كتاب اساس حركت مشترك ما باشد و نه چيز ديگر،كه همه چيز فنا پذير است جز اين كتاب. حالا هر چند وقت يكبار كه خستگي بر من غلبه ميكند،اين نوشنه ها را ميخوانم و آرام ميگيرم. *شهيد محمد جهان آرا*
+توي تفحص شهدا، دفترچه يادداشت يه شهيد شانزده ساله رو پيدا کرديم.گناهان هر روزش رو توي اون يادداشت کرده بود.گناهان رو که مي خوندم ، اينا بودن:
• سجده نماز ظهر طولاني نبود
• زياد خنديدم
• هنگام فوتبال شوت خوبي زدم که از خودم خوشم آمد
+هفت ساله بود که رفت کارگاه خياطي، پيش داداش علي، اوستا به داداش گفته بود مواظب باش دست به چرخ¬ها نزنه. خرابکاري بکنه من يقه تو رو مي گيرم. دو هفته نشده بود يک چرخ ديگر گذاشته بود کنار بقيه چرخ ها. گفته بود: براي آميرزاست. سه ماه توي خياطي کارکرد. مزدش شد عين بقيه، مدرسه ها که باز شد رفت شبانه اسم نوشت روزها کار مي کرد شبها درس مي خواند . شهيد محمد بروجردي
+دور هم گرد نشسته بوديم. مصطفي بغل دست آيت الله بهجت نشسته بود . دانه دانه بچه ها را معرفي مي کرد . ازعمليات فتح المبين گزارش مي داد « رزمنده هاي غيور اسلام ، باب فتح الفتوح را گشودند. ماسربازهاي امام خميني، صدام و صداميان را نابود مي کنيم.» حاج آقا سرش پايين بود و گوش مي داد. حرف هاي مصطفي که تمام شد، دستش را زد پشت مصطفي وگفت« مصطفي ! هر کدوم ما يه صداميم. يه وقت غرور نگيردمون.»
+اعزامش نمي کردند. قدرت گويايي اش به خاطر يک ترکش از دست رفته بود. * بعد از اذان صبح يکي از مسئولان اعزام در زد. -به علتي که فقط خودم مي دانم، اعزامت مي کنم. * دوستان شهيدش به خواب آن آقا رفته بودند و براي اعزام دوستشان وساطت کرده بودند!
+همه دور تا دور سفره نشسته بوديم؛ پدر و مادر مهدي، خواهر و برادرش. من رفتم توي آش پزخانه، چيزي بياورم وقتي آمدم، ديدم همه نصف غذايشان را خورده اند، ولي مهدي دست به غذايش نزده تا من بيايم. شهيد مهدي زين الدين
+خودش جوهر آورد و انگشتم را زد روي کاغذ. مي دانست که برايم سخت است از پيشم برود.
مدام مي گفت : «مامان از ته دلت راضي باش ! خب؟ »
آخر از ته دل راضي ام کرد و رفت.
دانش آموز شهيد محمد رضا رمضاني شهري
+علي توي چشمهايش نگاه مي کرد. برايش تعريف مي کرد. خواب ديده بود حضرت زهرا با دو تا کوزه ي پر از گل آمده خانه شان.يکي از کوزه ها را به مادر داده ، با يک نگاه عجيب ، مثل اين که بخواهد دل داريش بدهد.اشک هاي مصطفي(رداني پور) مي ريخت روي صورتش. هر وقت اسم حضرت زهرا مي آمد همين طور گريه مي کرد. گفت دسته گلي که حضرت به مادر دادن، مال من بود ، اون يکي مال علي.من ديگه مال اين دنيا نيستم.»
+يه شب منو برا اعتراف بردند مدرسه العماره
تيمسار عراقي به نگهبان گفت: اين حق نداره بخوابه
ما نيمه شب برا اعتراف گرفتن ميايم
اگه حرف نزد سرش رو با ميخ سوراخ مي کنيم
نصف شب اومدند تا ازم اعتراف بگيرند
حرفي نزدم و سرم رو با ميخ سوراخ کردند
اما ضربه اش طوري نبود که راحتم کنه
خاطره اي از سيد آزادگان حجت الاسلام سيد علي اکبر ابوترابي
+شهيد اميدي توي ميمک مفقود شد
پيکر مطهرش هم هنوز برنگشته
برف و بارون که مياد مادرش ميره زير برف و بارون
وقتي ازش مي پرسي چرا اينکارو مي کني ، ميگه:
بچه ام توي ميمک زير برف و بارونه
من چطور برم زير سايه بون ...
خاطره اي از زندگي شهيد مفقودالاثر عبدالمجيد اميدي
راوي : سردار حسين کاجي