نظرات ارسالي
+
اين روزها همسفرِ بانـــوي صبــــر شده ام...
با او به کـــــربــلــا بر ميگرديم...
بعد از چهل روز ...
مهمانـــي مي رويم...
مهمانِ حســـــيــن(ع) هستيم!
عيادت پيکـرهاي بي سر و قطعــ ـــ ــه قطعـ ـــ ــــ ــــه
ضيافتيست نگفتني ...
و اربـعــيــــــــن مي آيد!

جبهه مقاومت اسلامي
96/10/23
* کميل *
اگه خدا بخواد .... 18 روز تا وصال ...
قرار عاشقي
التماس دعا
* کميل *
سلام ، انشالله دعاگو باشيم به شرط حيات ، خانم صبا و فاطمه سادات
شبستان نور
سلام.التماس دعا
+
اينم حاصل دوشب بي خوابي من:-|
.
*روزنامه ديواري درس عربي مبحث معتلات:) *
@};- @};- @};-
اينم عکس با کيفيت بهتر http://upload7.ir/imgs/2014-01/91463956663822936620.jpg

شيريني سراي شهرآرا
96/9/13

+
تانک هاي عراقي داشتند بچه ها را محاصره مي کردند. وضع آن قدر خراب بود که نيروها به جاي فرمانده لشکر مستقيما به حسن بي سيم مي زدند.حسن به فرماندشون گفت: همين الان راه مي افتي، ميري طرف نيروهات ، يا شهيد مي شي يا با اونا برمي گردي. خيلي تند و محکم مي گفت: اگه نري باهات برخورد مي کنم . به همه ي فرماده ها هم مي گي آرپي جي بردارند مقاومت کنن. فرمانده زنده اي که نيروهاش نباشن نمي خوام.
شمس الظلام
94/1/29
+
بابايي،اگه پسر خوبي باشي، امشب به دنيا ميآي. وگرنه، من همهش توي منطقه نگرانم. تا اين را گفت، حالم بد شد. دكمههاي لباسش را يكي در ميان بست. مهدي را به يكي از همسايهها سپرد و رفتيم بيمارستان. توي راه بيشتر از من بيتابي ميكرد. مصطفي كه به دنيا آمد، شبانه از بيمارستان آمدم خانه. دلم نيامد حالا كه ابراهيم يك شب خانه است، بيمارستان بمانم. از اتاق آمد بيرون.
شمس الظلام
94/1/29
آنقدر گريه كرده بود كه توي چشمهاش خون افتاده بود. كنارم نشست و گفت «امشب خدا منو شرمنده كرد. وقتي حج رفته بودم، توي خونهي خدا چندتا آرزو كردم. يكي اينكه در كشوري كه نفَس امام نيست نباشم؛ حتي براي يك لحظه. بعد از خدا تو رو خواستم و دو تا پسر.
براي همين، هر دوبار ميدونستم بچهمون چيه. مطمئن بودم خدا روي منو زمين نمياندازه. بعدش خواستم نه اسير شم، نه جانباز؛ فقط وقتي از اولياءالله شدم، درجا شهيد شم.» *شهيد ابراهيم همت*
منبع : برگرفته از مجموعه كتب يادگاران | انتشارات روايت فتح | مريم برادران
+
زودتر از هر روز آمد خانه؛ اخمو و دمق. ميگفت ديگر برنميگردد سر كار، به آن ميوهفروشي. آخر اوستا سرش داد زده بود. خم شد صورتش را بوسيد و آهسته صداش كرد. ابراهيم بيدار شد، نشست. اوستا آمده بود هرطور شده، ناراحتي آن روز را از دل او درآورد و بَرش گرداند سر كار. اوستا ميگفت «صد بار اين بچه را امتحان كردم؛ پول زير شيشهي ميز گذاشتم،توي دخل دم دست گذاشتم.
شکيبا!
94/1/25
+
عمليات كربلاى پنج بود. در يك كانال پناه گرفته بوديم و فاصله ما با عراقى ها كم تر از 200 متر بود. *شهيد حميد باقرى* بالاى كانال ايستاده بود. صدايش زديم حميد بيا داخل كانال . اين جا امن تر است .ممكن است هدف قرار بگيرى . او در جواب گفت : هر چه خدا بخواهد همان مى شود بعد از چند دقيقه او آمد پايين و در پشت كانال مشغول نماز شد. در همين حين خمپاره اي كنارش خورد و به شهادت رسيد.
شکيبا!
94/1/25
ما خواستيم خود را به بالاى سر او برسانيم كه خمپاره ديگرى درست روى پيكر مطهرش خورد و همچون گلى او را پرپر كرد. بعد از مدتى به صحبت او فكر كردم كه مى گفت هر چه خدا بخواهد همان مى شود.
وقتى در معرض ديد و تير بود هيچ اتفاقى نيفتاد، ولى هنگامى كه از ديد و تير خارج شد، در هنگام نماز به شهادت رسيد و باز هم ثابت شد، هر چه خدا بخواهد همان مى شود. *شهيد حميد باقري *منبع : نماز عشق - راوي : سيد محمد مير محمد على
+
چند تا از بچه ها، كنار آب جمع شده بودند. يكيشان، براى تفريح; تيراندازى مى كرد توى آب. زين الدين سر رسيد و گفت «اين تيرها، بيت الماله. حرومش نكنين.» جواب داد «به شما چه؟» و با دست هُلش داد. زين الدين كه رفت، صادقى آمد و پرسيد «چى شده؟» بعد گفت «مى دونى كى رو هُل دادى اخوى؟» دويده بود دنبالش براى عذرخواهى كه جوابش را داده بود «مهم نيس. من فقط نهي از منکر كردم. گوش كردن و نكردنش ديگه با خودته.»
لاهوت
94/1/25
+
هر کي اسم يه شهيد رو بياره و يه صلوات هديه کنه به روح مطهرش
2-شبير
93/12/28
2 فرد دیگر
10 فرد دیگر
+
ستار، افسر استخباراتي عراق، بچه ها را داخل خاک عراق همراهي مي کرد. او به نظر فردي بي اعتقاد بود. از اول صبح کار را شروع کرديم. ناگهان ستار به نقطه اي اشاره کرد و گفت: «از اين مکان بوي عطر مي آيد و هر جا بوي عطر باشد شهيد ايراني در آن جا پيدا مي شود.» بچه ها آن محل را با بيل مکانيکي حفاري کردند. پيکر دو تن از شهداي عزيز کشف شد. هر چند که بوي مشک و عطر شهدا براي بچه هاي تفحص امري طبيعي بود؛ اما اين
208787-دختر بهار
93/8/26
+
حاج محمد اهل امر به معروف و نهي از منکر بود، يعني هميشه سعي در ارشاد و راهنمايي ديگران داشت، بخصوص در مورد نزديکانش. يادم مي آيد يک بار من خيلي راحت در يک مجلس مهماني شروع کردم به غيبت کسي. وقتي از مجلس برمي گشتيم، محمد گفت:"" مي داني که غيبت کردي. حالا بايد برويم در خانه شان و تو بگويي اين حرف ها را پشت سرش زده اي."" گفتم:"" اين طوري که آبرويم مي رود!"" گفت:"" تو که از بنده ي خدا اين قدر مي ترسي
208787-دختر بهار
93/8/26
+
سياهي شب همه جا را گرفته بود. بچه ها آرام و بي صدا پشت سر هم به ترتيب وارد آب مي شدند. هرکس گوشه اي از طناب را در دست داشت. گاه گاهي نور منورها سطح آب را روشن مي کرد و هر از گاهي صداي خمپاره هاي سرگردان به گوش مي رسيد. 30 متر به ساحل اروند يکي از نيروها تکان خورد. خواست فرياد بزند که نفر پشت سرش با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش چيزي زمزمه کرد. اشک از چشمان جوان سرازير شد،
208787-دختر بهار
93/8/26
اشک از چشمان جوان سرازير شد، چشم هايش را به ما دوخت و در حالي که با حسرت به ما مي نگريست، گوشه ي طناب را رها کرد و در آب ناپديد شد. از مرد پرسيدم: «چه چيزي به او گفتي؟» با تأمل گفت: «گفتم نبايد کوچک ترين صدايي بکنيم وگرنه عمليات لو مي رود، اون وقت مي دوني جون چند نفر... عمليات نبايد لو بره» تمام بدنم مي لرزيد، جوان در ميان موج خروشان اروند به پيش مي رفت.
منبع : سايت صبح - راوي: آقاي جابري
+
اعلام کرده بودن که راهپيمايي برائت از مشکرين ممنوعه و حسابي هم تهديد کرده بودن . ولي حافظه ، صبح خيلي زود بلند شد ، غسل شهادت کرد ، ساق بست و مقنعه اش رو محکم کرد . مي گفت : مي خوام اگه تو خيابون زد و خورد شد حجابم بهم نخوره. يه بازوبند از روي چادر به بازوش زد که روش نوشته بود : انتظامات خواهران يه کتري بزرگ هم برداشت تا تو راهپيمايي به حاجيا آب بده . وقتي داشت مي رفت بيرون بهم گفت :
208787-دختر بهار
93/8/26
+
زمان جنگ وقتي فرمانده نيروي زميني بود چند ماه خونه نيومده بود . يه روز ديدم در ميزنن . رفتم پشت در ، دو نفر بودند. يکيشون گفت: منزل جناب سرهنگ شيرازي همينجاست؟ دلم هري ريخت . گفتم حتما براش اتفاقي افتاده. گفت: جناب سرهنگ براتون پيغام فرستاده. بعد يه پاکتي بهم داد. اومدم تو حياط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر ميکردم خبر شهادتش رو برام اوردن. باز کردم ديدم يه نامه توش گذاشته با يه انگشتر عقيق.
تك درخت
93/8/26
+
ببخشيد دوستان يه سوال دارم کسي ميتونه کمکم کنه؟
تك درخت
93/8/22
+
با سلام دوستان عزيز،ميشه نظرتون رو درباره وبلاگ و پارسي يار قرار عاشقي بفرماييد
.:سلمان فارسي:.
93/8/22