با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+فرمانده بود اما براي گرفتن غذا مث بقيه رزمنده ها توي صف مي ايستاد.سر صف غذا هم جلويي ها به احترامش کنار مي رفتند،مي خواستند او زودتر غذاش رو بگيره.او هم عصباني مي شد ول مي کرد و مي رفت... نوبتش هم که مي رسيد آشپزها غذاي بهتر براش مي ريختند،او هم متوجه مي شد و مي داد به پشت سريش...!
خاطره اي از زندگي سردار شهيد محمود کاوه
+يه صندوق درست کردو گذاشت توي خونه . بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودن غيبت و دروغ گفت. بعد هم قرار شد هر کي از اين به بعد دروغ بگه يا غيبت کنه مبلغي رو به عنوان جريمه بندازه توي صندوق تا صرف کمک به جبهه و رزمنده ها بشه.
اين طرح اينقدر جالب بود که باعث شد همه اعضاي خانواده خودشون از اين گناه دوري کنند و به همديگه در اين مورد تذکر بدن
شهيد علي اصغر کلاته سيفري
+نگذاشت تالار بگيريم،ما هم تمام مجالس را در منزل گرفتيم.
خانمها دور تا دور نشسته بودند و طبق رسم داماد بايد مي آمد کنار عروس مي نشست تا هداياي خانواده ها تقديمشان شود.گفتم:مادرجان!عروسي است همه منتظر هستند چرا نمي آيي؟اگر نيايي فکر ميکنند عيبي ايرادي داري!!
گفت:نه هر فکري ميخواهند بکنند از نظر اسلام درست نيست جايي بروم که اين همه خانم آنجا جمع هستند.کنترل نگاه ها در اين شرايط سخت است سخت!!!
شهيد حسن آقاسي زاده شعرباف - قرار عاشقي
+شنيده بودم نماز اول وقت برايش اهميت دارد،ولي فكر نمي كردم اينقدر مصمم باشد!
صداي اذان بلند شد همه را بلند كرد انگار نه انگار عروسي است،آن هم عروسي خودش.يكي را فرستاد جلو بقيه هم پشت سرش ،نماز جماعتي شد بياد ماندني!!
شهيد محمد علي رهنمون
+مهمون ها که رفتند افتاد به جون ظرف ها. گفت:«من مي شورم تو آب بکش» گفتم:«بيا برو بيرون خودم مي شورم» ولي گوشش بدهکار نبود. دستشو کشيدم و از آشپزخونه بيرونش کردم ولي باز راضي نشد. يه پارچه بست به کمرش و شروع کرد به شستن ظرف ها. تموم که شد رفت سراغ اتاق ها و شروع کرد به جارو کردن و گردگيري کردن.
مي گفت:«من شرمنده ي تو هستم که بار زندگي روي دوشت سنگيني مي کنه».
شهيد علي بينا
+ايستاده بود زير درخت. خبرآمده بود قرار است شب حمله کنند. آمدم بپرسم چه کار کنيم . زل زده بود به يک شاخه ي خالي.گفتم « دکتر ، بچه ها مي گن دشمن آماده باش داده.» حتي برنگشت . گفت «عزيز بيا ببين چه قدر زيباست. » بعد همان طور که چشمش به برگ بود ، گفت « گفتي کِي قراره حمله کنند؟».
خاطره اي از زندگي شهيد مصطفي چمران
+منطقه ي پنجوين ، شب عملات و الفجر چهار ، توي اطلاعات عمليات لشکر بودم . همان موقع خبر آوردند حميد -برادر آقا مهدي(باکري) – مجروح شده ، دارند مي برندش عقب. به آقا مهدي که گفتم، سريع از پشت بي سيم گفت « حميد رو برگردونيد اين جا. » خيلي نگذشته بود که آمبولانس آمد و حميد را ازش بيرون آوردند. آقا مهدي به ش گفت « اگه قراره بميري، همين جا پشت خاکريز بمير، مثل بقيه ي بسيجي ها. »
+بيمارستان دزفول که بودم ،
گفتند يه مجروح آوردند دوتا چشماش نابينا شده ، دست هم نداره ، چهارده ، پانزده ساله هست . رفتم بالا سرش دل داريش بدم . رفتم تو اتاقش ديدم داره سر به سر مجروح هاي ديگه ميزاره و ميخنده !
+گفتم پدرشم، با من اين حرف ها را ندارد. گفتم حسين ، بابا ! بده من لباساتو مي شورم» يک دستش قطع بود. گفت « نه چرا شما؟ خودم يه دست دارم با دوتا پا . نيگا کن.» نگاه مي کردم. پاچه ي شلوارش را تا زد بالا، رفت توي تشت.لباس هايش را پامال مي کرد. يک سرلباس هايش را مي گذاشت زير پايش ، با دستش مي چلاند.
شهيد خرازي
+«آقا مصطفي ! شما فرمان ده اي، نبايد بري جلو. خطر داره .» عصباني شد.اخمهايش را کرد توي هم.بلند شد و رفت. يکي از بچه ها از بالاي تپه مي آمد پايين . هنوز ريشش در نيامده بود از فرق سر تا نوک پايش خاکي بود.رنگ به صورت نداشت. مصطفي از پايين تپه نگاهش مي گرد.خجالت مي کشيد ، سرش را انداخته بود پايين.ميگفت « فرمانده کيه ؟ فرمانده اينه که همه ي جووني و زندگيش رو برداشته اومده اين جا.»
شهيد رداني پور
+جعبه شيريني رو جلوش گرفتم ، يکي برداشت و گفت: ميتونم يکي ديگه بردارم؟
گفتم : البته سيد جون ، اين چه حرفيه؟برداشت ولي هيچکدوم رو نخورد. کار هميشگيش بود ، هر جا که غذاي خوشمزه يا شيريني يا شکلات تعارفش ميکردند برميداشت اما نميخورد .
ميگفت: برم با خانومو بچه ها ميخورم .ميگفت: شما هم اين کارو انجام بدين . اينکه ادم شيريني هاي زندگيشو با زن و بچه ش تقسيم کنه خيلي توي زندگي خانوادگي تاثير ميذاره
شهيد سيد مرتضي آويني - قرار عاشقي
+وقتي جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه . نه توي مجلس بند مي شد نه وزارت خانه . رفت پيش امام . گفت « بايد نامنظم با دشمن بجنگيم تا هم نيروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پيش بيايد. » برگشت و همه را جمع کرد. گفت « آماده شويد همين روزها راه مي افتيم » . پرسيديم «امام؟» گفت «دعامان کردند.»
خاطره اي از زندگي شهيد مصطفي چمران
+چند روز بعد از عمليات ، يک نفر رو ديدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش
هر جا مي رفت همراه خودش مي برد
از يکي پرسيدم: چشه اين بچه؟
گفت: آرپي جي زن بوده
توي عمليات آنقدر آرپي جي زده که ديگه نمي شنوه
بايد براش بنويسي تا بفهمه
+يه روز که اومدم خونه چشماش سرخ شده بود نگاه کردم ديدم کتاب گناهان کبيره شهيد دستغيب تو دستاش گرفته
بهش گفتم: گريه کردي؟يه نگاهي به من کرد و گفت : راستي اگه خدا اينطوري که توي اين کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چي ميشه؟
مدتي بعد براي گروه خودشون يه صندوق درست کرده بود و به دوستاش گفته بود: هر کس غيبت بکنه 50 تومان بندازه توي صندوق بايد جريمه بديد تا گناه تکرار نشه
شهيد محمد حسن فايده به نقل از همسر شهيد - قرار عاشقي