با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+دوست صميمي بوديم
يه روز بهم گفت: الان خواب امام حسين عليه السلام رو ديدم
آقا فرمود: فردا مهمون ما هستي...
صبح فرداش توي خط بوديم
تير مستقيم عراقي ها بهش خورد و شهيد شد
رفت به مهموني ارباب ...
+ماهي يکبار بچه هاي مدرسه جبل عامل رو جمع مي کرد
مي رفتند و زباله هاي شهر رو جمع آوري مي کردند
مي گفت: با اينکار هم شهر تميز ميشه
هم غرور بچه ها مي ريزه...
شهيد چمران
+گل رو به طرف بابا دراز کرده بود
مي گفت: بابا جون بگير
بابا نگاه مي کرد و گريه مي کرد
تعجب کردم که چرا گل رو نمي گيره
پرستار که ملحفه رو کنار زد دلم آتيش گرفت
دو دست و دو پاي پدر قطع شده بود
پدر گريه مي کرد و دختر بهش زل زده بود ...
+صبح ها بعد از نماز مي نشست قرآن مي خواند
اگه دخترم زهرا بيدار بود توي بغل مي گرفتش
اگه هم خواب بود کنار رختخوابش مي نشست و مي خواند!
مي گفت: اينجا باشم که از الان چشم و گوشش به اين چيزها عادت کنه
خاطره اي از زندگي شهيد دکتر محمد علي رهنمون
+براي حمام نيروها بايد چوب مي آورديم و هيزم مي شکستيم و آتش درست مي کرديم
اما اينها کار ما بود ، نه فرمانده اي که يک دست بيشتر نداشت
قبل از نماز صبح بود که با صداي تيشه و شکستن چوب از خواب پريدم
رفتم سراغ حمام
توي تاريکي فقط سياهي يه نفر رو ديدم که با يک دست و به کمک پاهاش هيزم مي شکست
نزديک که شدم ديدم فرمانده مونه
با تعجب پرسيدم: حاج رضا مگه سنگر فرماندهي حمام نداره؟
نگاهي کرد و گفت: من نمي خواهم حمام بروم ، براي راحتي بچه ها اين کار رو مي کنم ...
خاطره اي از زندگي طلبه شهيد رضا حبيب اللهي - قرار عاشقي
+آيت الله خامنه اي اون زمان رئيس جمهور بودند
يه روز شنيدم آقا تشريف آوردند جبهه
شهيد احمد صالح آبادي رفت و مبلغي به آقا داد
بعد به ايشون گفت: اين پول رو توي جبهه پس انداز کرده ام
از شما مي خوام اين پول رو خرج ايتام و نيازمندان کنيد ...
+نشسته بودم و تماشاش مي کردم
لب هاش بدجوري از تشنگي ترک خورده بود
رفت و سهم آبش رو گرفت و اومد توي سايه نشست
متوجه شد يه اسير عراقي داره بهش نگاه مي کنه
بلند شد و سهميه آبش رو داد به اسير عراقي ...
+منصور که توقع برگشت قوطي خالي کمپوت را هم نداشت، نگاهي به داخل آن انداخت، شربت کمپوت تازه به نيمه قوطي رسيده بود! ظاهراً همه فقط لب هاي خشک شان را تر کرده بودند. يک کمپوت براي حدود بيست نفر، باز هم زياد آمده بود!
+مثل همه بسيجيان دو تكه تركش خمپاره برداشته بودم كه يادگار با خودم ببرم منزل . برگ مرخصي ام را گرفتم و آمدم دژباني . دل و جگر وسايلم را ريخت بيرون ، تركش ها را طوري جاسازي كرده بودم كه به عقل جن هم نمي رسيد ولي پيدايش كرد . پرسيد : « چند ماه سابقه منطقه داري ؟ » گفتم :« خيلي وقت نيست » گفت :
« شما هنوز نمي داني تركش ، خوردنش حلال است بردنش حرام ؟ » گفتم : « نمي شود جيره خشك حساب كني و سهم ما را كه حالا نخورده ايم بدهي ببريم ! » - قرار عاشقي
+رزمنده ي مجروحي به نام ضياءالديني رابه اتاق عمل آوردند.بعداز اينکه عمل شد او را به ريکاوري برديم.حدود بيست سال سن داشت.سرتا پاي او ترکش خورده بود.شب همه در ريکاوري جمع شده بوديم،او در حال بي هوشي دعاي کميل مي خواند.
+وقتي مي اومد خونه ، ديگه نمي ذاشت من کار کنم . زهرا رو مي ذاشت رو پاهاش و با دست به پسرمون غذا ميداد.ميگفتم : يکي از بچه ها رو بده به من.با مهربوني ميگفت: نه شما از صبح تا حالا به اندازه کافي زحمت کشيدي.
مهمون هم که ميومد ، پذيرايي با خودش بود. دوستاش به شوخي ميگفتن : مهندس که نبايد تو خونه کار کنه!ميگفت: من که از حضرت علي (ع) بالاتر نيستم. مگه به حضرت زهرا کمک نميکردند؟
شهيد حسن آقاسي زاده
+بچه هاي گردان رو برده بوديم آموزش غواصي
ني هاي غواصي رو براي تنفس توي دهانشون کردند و رفتند زير آب
ما هم توي قايق بوديم...صدايي به گوشم رسيد
خيلي عجيب بود.دقت کردم ببينم از کجاست
سرم رو نزديک بردم.ديدم از توي ني ها صداي ذکر مي آيد
بچه ها زير آب هم ذکر مي گفتند ...