با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+آخرين روز سال امام علي (ع) بود به دوستان گفتم امروز آقا به ما عيدي خواهد داد. در زيارت عاشوراي آن روز هم متوسل شديم به منظور عالم، حضرت علي (ع)، همه بچه ها با اشک و گريه، آقا را قسم که اين شهيدان به عشق او به شهادت رسيده اند. از اميرالمومنيين (ع) خواستيم
تا شهيدي بيابيم رفتيم پاي کار، همه از نشاط خاصي برخوردار بوديم مشغول کند وکاو شديم آن روز اولين شهيدي را که يافتيم با مشخصات و هويت کامل پيدا شد نام کوچک او عشقعلي بود. - قرار عاشقي
+خيلي حضرت زهرائي بود. همه مي دونستن که با تمام وجود مادر سادات رو دوست داره و عاشق مجالس روضه ي حضرت زهراست.
بلند شد . رفت بيرون سنگر تا وضو بگيره اما ديگه برنگشت. يه ترکش خورده بود به سرش و بچه ها اون رو برده بودن بيمارستان. زنده بود تا روز شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها ... روضه ها کار خودش رو کرده بود ، مهمون سفره ي بي بي دو عالم شد.
+بعد از کفش خودش ، کفش پسر بزرگمون رو هم واکس زد
علت اين کارش رو که پرسيدم ، گفت:
پسرمون جوونه
ممکنه اگه مستقيم بهش بگم کفشت رو واکس بزن جواب نده
مي خوام به طور عملي واکس زدن رو بهش ياد بدم...
خاطره اي از زندگي شهيد علي صياد شيرازي
+غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم، من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي.غواص جواب داد نه، پاي حرف امام ايستادم.
فقط مي ترسم دلم گير خواهر کوچولوم باشه. آخه تو يه حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم رو سپردم به همسايه ها تا تو عمليات شرکت کنم.
والفجر8 ،اروند رود وحشي ، فرمانده تا داد زد يا زهرا ،
+دانشجو که بود ، بعضي شبها خونه نمي يومد
منم اضطراب داشتم که کجاست و کجا ميره؟!!!
وقتي پيگيري کرديم فهميديم ميره پرورشگاه
اونجا از بچه هاي بي سرپرست مراقبت مي کرد
اگه لباسشون رو خيس مي کردند عوضشون مي کنه
اگه نيمه شب گريه کردند بغلشون مي کرد تا ساکت بشن
خاطره اي از زندگي سردار شهيد عباس وراميني
+از محل کارش تا خونه فاصله اي نبود
اراده مي کرد مي تونست روزي چند بار به خونه سر بزنه
با اين حال سه الي چهار هفته نمي يومد
کار به جايي رسيد که بچه هامون باهاش غريبي مي کردند
وقتي بهش گفتم يه کم بيشتر بيا خونه ، گفت:
شما هيچ وقت از ذهن من بيرون نمي رويد
اما چه کنم که مسئوليت انقلاب سنگين تره ...
خاطره اي از سردار شهيد محمد بروجردي
+شهيد رو گذاشتند توي قبر و کفن رو باز کردند
مادرش که اومد نفسي کشيد و گفت:
پسرم! تو رو قسم به علي اکبر امام حسين عليهما سلام يه بار ديگه چشمات رو باز کن
و چشماي شهيد براي چند لحظه باز شد
+دوست شهيدش توي خواب بهش گفته بود:
چرا نمياي پيش ما؟ دلم برات تنگ شده
جواب داده بود: داريم آماده ميشيم بريم کربلا
عمليات نزديکه ، بزودي ميام پيشت
شهيد گفته بود: ما همين الان نزد امام حسين عليه السلام هستيم
چند روز بعد اين بنده ي خدا هم شهيد شد ...
منبع : سررسيد سرداران عشق 1388
+نمي نشست سر سفره
مي گفت: توي سفره دو نوع خورشت هست
هر چي گفتيم: بابا! شما از جبهه اومدي مرخصي
بايد يه کم به خودت برسي يا نه؟!!!
مي گفت: ما از اين عادت ها به خودمون نداديم ...
خاطره اي از شهداي غواص لشکر 14
منبع: کتاب روزگاران 9 صفحه 92
+غواص ها توي يک ستون آماده ي ورود به آب بودند
بعضي هاشون به دست و محاسنشون حنا بسته بودند
يه لحظه همه ي ستون به سجده افتاد
مسئول ستون بلند شد و گفت: بگو الان وقت چيه؟!!!
بچه ها خنديدند و گفتند: وقت خداحافظيه
منيري به يکي از بچه ها گفت: اگه شهيد بشي و منو شفاعت نکني
جلو پيامبر هم که شده يه کتک مفصل از من مي خوري
اتفاقاً منيري خودش هم شهيد شد...
+تازه نماز رو شروع کرده بوديم که صدايي اومد
يه چيزي محکم خورد روي سنگر و گرد و خاک ريخت روي بچه ها
نماز که تموم شد از سنگر اومديم بيرون
ديديم راکت بزرگي افتاده روي سنگر و عمل نکرده
آخرين نفر که از سنگر خارج شد ، راکت منفجر شد
پيش خودمون گفتيم خوب شد نماز مي خونديما...
+نشسته بودم و تماشاش مي کردم
لب هاش بدجوري از تشنگي ترک خورده بود
رفت و سهم آبش رو گرفت و اومد توي سايه نشست
متوجه شد يه اسير عراقي داره بهش نگاه مي کنه
بلند شد و سهميه آبش رو داد به اسير عراقي ...
+شروع زندگيمان ساده بود و در عين حال باصفا.نمي شد گفت خانه!دو تا اتاق اجاره کرده بوديم که نه آشپزخانه داشت نه حمام!
کنار يکي از اتاقها يک تو رفتگي بود که حسن برايش دوش گذاشته بود و شده بود حمام!زير پله هم يک سکوي آجري بود که چراغ سه فيتله خوراک پزيمان را گذاشته بوديم آنجا و شده بود آشپزخانه!بنظر من خيلي قشنگ بود و خيلي هم ساده.
شهيد حسن آبشناسان
+داشت محوطه رو آب و جارو مي کرد.
به زحمت جارو رو ازش گرفتم.
ناراحت شد و گفت : بذار خودم جارو کنم،اينجوري بدي هاي درونم هم جارو ميشن
کار هر روز صبحش بود،کار هر روز يه فرمانده لشگر...
شهيد همت
+اوايل معلم شدنم بود که فهميدم خيلي کم اشتها شده.يه روز سر سفره نشسته بوديم.چند لقمه خورد و بلند شد که بره مدرسه.منم يه لقمه براش گرفتم و گفتم با خودت ببر.خيلي خوشحال شد و لقمه رو گرفت و رفت.
تا چند روز اين کار تکرار شد؛و من هر روز لقمه بهش مي دادم تا با خودش ببره.آخر، يه روز ازش پرسيدم: «چرا خودت غذا نمي خوري و همش منتظري من برات لقمه بگيرم؟»با مِنّ و مِن!جواب داد:
«آخه هر وقت دست مي برم تا براي خودم لقمه بگيرم،قيافه بچه هاي گرسنه ي کلاس مياد جلوي چشمم و اشتهام کور ميشه.منم لقمه هاي شما رو مي برم و مي دم به اونا!» (شهيده مهري رزاق طلب) - قرار عاشقي